تفکرات یک آدم خاکستری کم رنگ... :))))



چی میشد دقیقا وقتی یه نفر قدرت اینو داره که تمام تو رو ببره زیر سوال بعدش یه تو بمونی با خودی که نمیدونی کیه بعدش باید دوباره خشت به خشت خودتو بسازی بعد به خودت میگی مثلا چی میشد مگه که اون اتفاقا نمی افتاد ://

فازم چیه ناراحتی و دلخوری :((((


ایمان میگه کار نصفه کاره نداشته باش میخوام نداشته باشم گور بابای اون اتفاقا 

من میرم تا تهشو برا خودم کارنامه مشخص کردم و بهش میرسم چون هیچ هدف دیگه ای ندارم جز این اعداد پروفایلو گذاشتم کارنامه اما واسه هیچکی نمایشش نمیدم باشه برا خودم نه یه ذره کمتر نه بیشتر ملت برا این چیزا دلشون بسوزه مارو با این کارا کاری نیس

+جدیدا از کسی که ناراحت میشم میگم بهش الکیم عذرخواهی نمیکنم از اونا هم عذرخواهی نکردم چون واقعا ناراحتم ازشون چرا باید تظاهرکنم هیچی نشده:///


میدونی شباهت داشتن با کسی یعنی چی ؟؟اصلا میدونی چرا باید این اتفاقا بیفته ؟!!

هیچی دیگه از بعضیا خوشم نمیاد دارم سعی میکنم باهاشون برخورد خوبی داشته باشم اما از اون روز به بعد نشد درست نشد

نمیدونم چی میخوام دقیقا اینکه درست بشه یا نه ؟؟شاید آره یاد اون نوشته می افتم غم وقتی در هر لحظه شما جریان داره

کسایی که واقعا بهشون اعتماد دارم رو مرور میکنم دوستشون دارم حس حماقت بهم میدن اونایی که باهاشون روراست بودم اما باهام صادق نبودن حالمو بهم میزنن

+اون تمام نشونه های  رو داشت چطور من متوجه نشدم الان که به قبل فکر میکنم خیلی واضح بود چیز مخفی نبود اما من متوجه نشده بودم اون چی فهمیده بود از من که بهم میگفت انگار داری یه چیزایی رو مخفی میکنی :/// اون چی میدونه از من ؟؟؟

ساکته نمیشه ذهنشو خوند://

+پیاممو دید و مطمئن بودم خودش منظورمو میفهمه :)))) نمیدونم پیغامی که برا اونم گذاشتم میبنه یا نه اگه ببینه بعید میدونم بفهمه با اونم چون خیلی رمزه خیلییی

+میفهمدم خوشحالم ؛))))


تازه داره حالیم میشه چیکارم :///

این بده یا خوب که به خاطر بقیه ساکت شده بودم الان میبنم یه نابغه رو کشتم 

من قاتلم :///این قتل عمده یا نه ؟؟؟باید کارشناسی بشه ://

من داشتم با خودم چیکار میکردم ؟؟!!!ای من لعنتی داشتی چطور خودتو به باد میدادی الان هیچی قطعی نیس اما خب 

من نور رو تو تاریکی میبنه کی میتونه نور منو ببینه ها !! برق چشام دیونه کننده است

عمو زنجیر باف زنجیرتو بنازم چشم منو و انجیرتو بنازم:)))


همه ی اونایی که اطرافم هستن میدونن عاشق شدم و لعنت به عشق بلاخره پیش صمیمی ترین دوستم اعتراف کردم در واقع دوماه مونده و روحیه ی من مث سیرو سرکه است 

قلبم برا کسی میتپه که میدونم نمیخواد بشدم اما احساسشو به خودم نمیدونم من وابسته شدم بهش به اون و به اینکه الان غمی همراهمه غم اینکه اون داره نمیره ولی من دارم میرم من دارم بی خیال همه چی میشم من قلبمو بهش باختم کاری که ای کاش هیچ وقت نمیکردم ولی این علاقه اندک اندک شکل گرفت و الان داره ضربه میزنه به من به رویاهام و به زندگیم میخوام باشه اما الان هیچی ازش یادم نیس:///


تو بی معرفت شدی رفت .:))))

من عاشق ترم ازت 

(معنی خیلی چیزا از یه جا به بعد تغییر میکنه جالبه حتی عاشق شدنم جذابه اما میدونی چیه عشق حتی اصلا یه لحظه به معنای رسیدن نیست محبت خیلی قشنگ تر از عشقه تو یه چیزی تو قلبت داری که خیلی قشنگه حتی اگه نگیش مثلا همین هدفم همین یادگرفتن اینکه من زندگی کردن بلد نبودم تو خدایی از من بزرگتری ولی خب منم به اندازه خودم یاد گرفتم بی تجربه ی دیروز داره یاد میگیره :))) الان نه رسیدن عشقو میخوام نه نرسیدن من اینجام همین الان فقط همینو دارم


میشد الان نگی میشد نگرانی رو تو چشات خوند وقتی سکوتاتو وقتی حرفاتو درک کردم همین شخصیتم پاگیر نگفتنت کرد و منو پاگیر دل شکستن :((((

ناراحت نیستم ازت اما از خودم ناراحتم که اضافیم برا دنیا برا اینجا برا خودم 

تهش نامیدیه اما من دل دارم آرزو دارم و گور بابای هرچی میخوامش میفهمی دیگه نه عشق گدایی میکنم نه حمایت نه پول میسازمش ممنونم 

من یادگرفتم گفتنو بزرگ نیست مشکلم من میتونم حلش کنم با خدامممممم


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

کمک در فروش اینترنتی معرفی کالا اتراق(ببینید، بخوانید، مسافرت کنید) یسنا بانو دانلود کتاب یک گل سرخ برای امیلی Daily art work سایت فروشگاه خشکه